همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار
و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من …
بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را!
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر
باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته…
به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در این شبها ، تنهاییست !
به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ، در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام!
کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی
اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم را چه کنم؟ تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟
فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه و همه جا مال من هستی
اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی
اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ، تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…
مونس ، همدم ، شریک زندگی ، یه دنیا مهربانی ، صداقت و وفا داری ، آنکه در وقت تنهایی کنارت هست ، تو را درک می کند و غبار غم را از چهره ات پاک می کند و لبخند را روی لبانت می نشاند ، شانه هایش تکیه گاه تنهایی ها و آرامبخش دل تنگیهای توست ، نگاه پر مهرش روشنائی زندگی را به وسعت کهکشانها برای تو به ارمغان می آورد و تو خود را در دریایی از محبت و عشق رها می کنی . وقتی به او نگاه می کنی انگار فرسنگها از دغدغه های خسته کننده زندگی ماشینی جدا می شوی و به شادی و لذتی صادقانه دست می یابی . اینجاست که زبانت با دلت همنوا می شود و به او می گویی :
عزیزم دوستت دارم منزه مهربانم
با تو عمری بی تو هرگز
خوشحالم و هزاران بار خداي مهربان را شاكرم كه تو را به من هديه داد
خوشحالم و به خود مي بالم كه هميشه تو را در كنارم دارم
و چه لذت بخش است دوش به دوش تو قدم زدن ،
و از آن شيرين تر با تو همكلام شدن !
عشق ،قلب كوچكم را از خود بي خود كرده ،
چرا كه تنها تو را در ميان ديگران باور كرده است !
كاش زودتر از اينها تو را يافته بودم گل من .
زيرا احساس ميكنم با عشق تازه متولد شده ام!
حال ...تو مرا مجنون خويش مي پنداري ،
ومن تو را ليلای عشق مي نامم !
تو مرا براي خود مي داني ،من نيز تو را از براي قلب خود مي دانم.
و چه زيباست لحظه ي رسيدن به اوج خوشبختي ،
زماني كه هر دو همديگر را براي هم مي خواهيم!
خالصانه و از ته قلبم ميگويم كه براي من معناي واقعي عشق تويي منزه عزیزم
من عشق را با تو تجربه کردم محبت را درقلب تو یافتم و امید
به زندگی را از تو آموختم عشق من تقدیم به تو که یادت در
فکرم و عشقت در قلبم و عطر تو درمیان لحظه لحظه های زندگی ام
ماندگار است
دوستت دارم همسر مهربانم منزه جانم